درب کنسرو بازکن برقی

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 


سلام دختري هستم 14 ساله از اصفهان

يه راس ميرم سر اصل مطلب

درسم عاليه و جزء شاگرد اول هاي کلاسمون هستم

تو ورزش هاي فوتسال و واليبال مهارت زيادي دارم حتي برا کشوري فوتسال تست دادم.

حتي مدرک بين المللي icdl کامپيوتر رو هم دارم

خانواده ي 4 نفري هستيم .غير از خودم يه برادر4 ساله دارم.

وضع ماليمون خوبه باغ ، مغازه، ماشين، و ....داريم .

مشکل من پدرم هست.(حيف اسم پدر که رو اين نامرد بگذارم)

احساس ميکنم پدرم ميان من و برادرم فرق ميگذارد .

و ارزش و احترامي براي من قائل نيست.

مثلا : من موفقيت هاي زيادي به دست اوردم يه تبريک خشک و خالي هم بهم نگفته هيج تحقير هم شدم

مثلا همين 3 روز پيش استعداد هاي من تو کامپيوتر رو ناديده گرفت و گفت: کامپيوتر بلدي يا نه؟؟

گفتم: پس بيخودي مدرک گرفتم؟؟؟

گفت: حالا ببينم ولي فکر نکنم.

الان 15 روز رفتيم تو سال جديد ولي هنوز يه 1000 تومني به من نداده چه برسه به عيدي.

همه عيدي دادن جزء اوني که توقع داريم.

پدرم اخلاقيات خاصي داره و خيلي سخت گيره

مثلا من و مامانم اجازه استفاده از يه کرم سفيد کننده ساده رو هم نداريم.

من اجازه پوشيدن لباسي که استينش بالا تر از ارنج باشه ندارم.

جرئت شانه کردن موهام رو وقتي تو خونه هست ندارم.

اگه روبرو اينه بايستم يه دعوا داريم.

هر وقت تو خونست جرئت نشستن پشت کامپيوتر ، تلويزيون نگاه کردن ،اهنگ گوش دادن ، راه رفتن بيخودي، باز کردن در يخچال رو نداريم.

هديه گرفتن رو خيلي دوست دارم ( کيه که از هديه بدش بياد)

ولي ياد ندارم از پدرم هديه گرفته باشم.

ميگن دخترا عاشق پدراشونن ولي من فرق دارم من از پدرم متنفرم متنفر

من و پدرم خيلي با پدر دختراي ديگه فرق داريم خيلي.

پدرم اصلا به خاسته هاي من اهميت نميده اصلا

الان نزديک 2 ساله پول تو جيبي بهم نداده اونيم که داده برا خرج مدرسم بوده.

الان نزديک 1 ساله برا خريد چيز هايي مثل وسايل جانبي کامپيوتر با پول خودم ميخرم .

انگار واقا همه منو فراموش کردن.

خواهشا کمکم کنيد . من از اين زندگي خسته شدم.

+ RAHA 
سلام خانمي30ساله هستم 5ساله ازدواج کردم يه دختر27ماهه دارم همسرم32ساله است مشکل من باشوهرم اينه که خيلي رفيق بازه وبه خانواده من بي احترامي ميکنه بعداز مدتي که به ديدن خانواده من ميريم من رواونجا ميزاره وخودش ميره پيش دوستاش .الان چندوقته که خيلي بهانه گيرشده وازاشپزي من ايراد ميگيره اصلاحرف نميزنه شبادير وقت مياد خونه ولب به هيچي هم نميزنه تقي به توقي ميخوره ميگه مجبورم به خاطربچه زندگي کنم منم خيلي درمونده شدم وواقعابخاطراينکه بچم زيردست نامادري نيفته تحمل مي کنم ولي الان ديگه بريدم ديشب هرچي عذرخواهي کردم فايده نداشت کمکم کنيد