• وبلاگ : پايگاه اطلاع رساني مباشر
  • يادداشت : وقتي کسي را دوست داريد
  • نظرات : 25 خصوصي ، 14 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + Fateme 
    همسر منوخيلي لجوج و يکدندس و هميشه مادرشو به من ترجيح ميده حتااگه مادرش بگه بايد زنتو بزني منو ميزنه.يا وقتي لج کنه ممکنه يه مهموني بزرگو به بهونه ي اينکه ظهر اون روز خونه نيس کنسل کنه ولي ظهر همون روز تو خونه جلوي تلويزيون دراز بکشه که حرص منو خانوادمو دربياره.چه برخوردي باهاش داشته باشم؟ارامش رواني ندارم.حتا نميذاره برم پيش روانپزشک يا روانشناس.توروخدا کمکم کنيد
    + آزاده 
    باسلام 7ساله ازدواج کردم هنوزتوخونه پدرشوهرم زندگي ميکنيم شوهرم32سالشه مايه پسر4ساله داريم شوهرم استقلال نداره وبشدت وابسته پدرومادرشه ونميتونه روپاي خودش وايسه من خيلي عذاب ميکشم شوهرم بچه ننه ومامانيه سمابگيدچيکارکنم
    + asma 
    سلام من يه پيغام گذاشتم اما نميدونم جوابشو چجوري بگيرم؟
    + سلدا 
    خوش به حال اينايي كه كسي رو كه دوس دارن رو ميبينن ، صداشو ميشنون ، بوشو حس ميكنن و مهمتر از همه ميدونن كه دوسش دارن

    سلام ميشه به من کمک کنيد .. شديدا عاشق شدم ..ولي خاواده ام نمي رن جلو .. خواهش مي کنم به من کمک کنيد
    + هويج 
    مردي؟؟خدا بيامرزه
    + آرزو 
    چرا جواب نميدي؟؟؟
    + ميلاد 
    سلام من 23 سال دارم و با دختري 21 ساله که همسايه ما بود 2 سال بود که همديگر دوست داشتيم و يک ماه پيش ازدواج کرد و 2 هفته پيش با من تماس گرفته و از انتخابش ناراحت بود دائم خودشو سرزنش ميکنه و ميگه تو را دوست دارم و من هم حاضرم در صورت طلاق او باهاش ازدواج کنم ولي او از اينکه مطرح کنه که ميخواد طلاق بگيره ميترسه نظر شما چيه؟
    + آرزو 
    سلام خسته نباشيد ممنون از سايت خوبتون.زني متاهل 31 ساله هستم از زندگي نسبتا خوبي برخوردارم.من و شوهرم که 35 سال دارد 5 ساله پيش با هم ازدواج کرديم.راستش مشکل خاصي با هم نداريم.فقط گاهي با هم دچار اختلاف سليقه هاي جزيي ميشويم که معمولا شوهرم بخاطر من کوتاه مي آيد.هر دوي ما شاغليم و فرزندي نداريم.با اينکه شوهرم مردي آرام منطقي و مهربان است و معمولا در محيط کار و جمع فاميل و دوستان فرد مقبولي شناخته ميشود اما من حس ميکنم او از درون از چيزي رنج ميبرد.خيلي کم حرف و درونگراست.در محيط کار هم زياد با همکارانش صميمي نيست.قدري سرد مزاج است و هر وقت که صحبت از بچه دار شدنمان ميشود کاملا مخالفت ميکند.هر چه به او ميگويم آيا از چيزي ناراحتي؟ آيا من کاري کرده ام؟ آيا در محيط کار مشکل داري؟ با يک لبخند ساختگي همه چيز را سر هم مي آورد و ميگويد همه چيز رو به راهه! اوايل شک کرده بودم که ممکن است پاي زن ديگري در ميان باشد اما پس از مدتها زير نظر گرفتن او به اين نتيجه رسيدم که سو ظنم به شوهرم کاملا اشتباه بوده و کلي احساس گناه کردم.همين اواخر وقتي سر زده از بيرون خانه آمدم شوهرم را با حال و روزي افسرده ديدم.چشمانش بشدت سرخ بود .گويي به سختي گريه کرده بود از او پرسيدم.چي شده گريه کرده بودي؟ گفت: نه... گفتم: اآخه چشمات سرخ شده...يکدفعه با پرخاش صداش رو بالا برد و گفت: ولم کن.از جونم چي ميخواي ؟...بعد گذاشت و رفت بيرون و تا آخر شب هم نيومد خونه.راستش واقعا نگرانش هستم ميگم بيا بريم پيش مشاور قبول نميکنه.ميگه مگه من چه مشکلي دارم که برم پيش مشاور؟؟ اين تويي که بايد بري پيش روانپزشک!! لطفا کمکم کنيد.