با سلام
من5 ماه عقد هستم.با پسر دايي ام ازدواج کردم.بعد از عقد پدر با مشکلي که از گذشته با مادرم و دايي ام داشتد دستور دادند طلاق بگيريم.
ولي چون من علاقه دارم به همسر هرگز قبول نکردم.
همسرم شهرستاني است و الان شروع به ادامه تحصيل کرده ولي از اونجايي که من در مشهد بزرگ شدم اصلا راضي نيستم براي زندگي به شهرستان کوچيک برم.ولي همسر گفته اينجا خونه ميگيريم و کنار مادر پدرم ميمونيم.
از يک طرف من تا 3 سال بايد درسمو ادامه بدم و شهرستان رشته تحصيلي منو نداره و ما در سند ازدواج شرط گذاشتيم که محل سکونت يا مشهد و يا با توافق زوجين باشد.ولي الان همسرم يک شهر ديگه کلاس هاي دانشگاهشو غيرحضوري برداشته و شهرستان کار ميکنه.
موندم چه کار کنم؟
الان 5 ماهه با پدرم صحبت نمي کنيم و اون به خانه ما نمياد و من هر هفته راه را تحمل ميکنم و ميرم نامزدي.
احساس ميکنم شوهرم هنوز دوران مجرديش مونده.هر کاري ميکنه بهم نميگه .آخرين نفر منم که ميفهمم چه کار ميکنه
اصلا با من در مورد کار و زندگيش مشورت نميکنه
از الان که در دوران عقد کادو دادن ميگه طلاهاتو بفروشيم زمين يا خونه بگيريم.اونم تو شهرستان.
نميدونم چه کار کنم.
ميترسم
اعتراض ميکنم ميگه تو مثل زن هاي مردم نيستي
من اصلا دوس ندارم برم شهرستان
مشکلي ندارم از مشهد برم يک شهر دور ولي از شهرستانمون متنفرم
اولش قرار بود مشهد باشيم.ولي الان زير حرفش زده
هر شب فکرهاي بدتري ميکنم
ميترسم زندگيم اونجور که ميخواستم نشه
زندگي که من ميخواستم اين بود من با خيال راحت درسمو بخونم و يه شغل مناسب داشته باشم و تو شهرستاني که ازش متنفر زندگي نکنم.نميخوام مثل جاري هام با 2 تا بچه و خونه دار و زندگي تو شهرستان تو خونه بمونم و نصف شب منتظر شوهرم بمونم.
خواهش ميکنم راهنماييم کنيد.درگيرم.
ايميل ندارم ولي اگه ميشه تو سايت برام جوابتونو بذاريد
و يا به شماره 09155039151 اس بدين
خيلي به کمک نياز دارم
از زندگي نا اميد شدم
ازتون خواهش ميکنم يه راه حل بهم نشون بدين