• وبلاگ : پايگاه اطلاع رساني مباشر
  • يادداشت : مشاوره اينترنتي
  • نظرات : 165 خصوصي ، 111 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     
    + un known 
    salam man ba shakhsi dar mahale kar ashna shodam va dar marahel khastegari hastim vali ishon ye baradar daran ke sandrom down daran kolan 7 farzand hastand ke farzande 2 om in bimari ro dare mikhastam bedonam age man ba ishon ezdevaj konam ehtemale inke ma ham hamchin farzandi dashte bashim cheghadre va niazi bee anjamazmayeshat jenetik hast?? agar hast lotfan adress azmayeshgah ham be man bedid mamnon misham
    + haniyeh 
    باعرض سلام
    من هانيه 31 ساله هستم. حدود يک سال و نيمه که ازدواج کردم همسرم قبلا يک ازدواج ناموفق داشته ولي من براي اولين باره که ازدواج کردم.کار همسرم طوريه که با خانم ها در ارتباطه. اما چند وقته ميبينم يکي از مشترياشون مدام به همسرم smsميده وهمسرم هم جوابشو ميده اما دو شب پيش ديدم که توي sms همسرم بهش ابراز محبت کرده بود واقعا از ديدن اين متن بهم ريختم. ما ظاهرا رابطمون خيلي خوبه و خيلي به هم محبت ميکنيم.اما دليل و معني اين smsرو نميفهمم و واقعا نميدونم بايد چه عکس العملي نشون بدم فقط کارم شده گريه لطفا منو راهنمايي کنيد
    باتشکر
    + sara 
    با سلام
    من با خانواده همسرم روابط خوبي ندارموبه اين صورت که هر بار که آهنا را مي بينم با نيش و نايه هاي خود مرا اذيت مي کنند.
    همين امر باعث ده که بعد از ديدار با آنها که به خانه بر مي گردم همش به حرفي اونا فکر کنم و ناراحت بشم.همش به اين فکر مي کنم که چرا منو اذيت مي کنند من که با اونها کاري ندارم.ولي انگار اونها عادتشون همينجوره.
    مدتيه بعشي شبها خواب مي بينم با يکي شون دعوا مي کنم و از خواب بيدار مي شمو و بعضي وقتها بعد از بيدار شدن از خواب به خاطر شکمکشي که در خواب با اونها داشتم سردرد مي گيرم.
    لطفا کمکم کنيد از اين شرايط رها شوم.

    + landscape 
    سلام
    از زندگي خسته شدم احساس ميکنم نميتونم ديگه ادامه بدم متوجه شدم افسردگي حاد گرفتم از علايمي که تو سايت خوندم اينو فهميدم با خانواده ام هم مشکل دارم و معمولا آبم با هيچکي توي يه جوي نميره خصوصا مادرم ...تمام انگيزه ام براي زندگي از بين رفته از هرچي هم که علاقه داشتم فاصله گرفتم.اميدم رو براي همه ي مسائل از دست دادم ....وفکر خودکشي هم خيلي به سرم ميزنه وتنها چيزي که تا يه حدي مانع ميشه خداست ولي ديگه اراده ام کاملا سست شده و اينو مطمئنم که اگه جنون ب سرم بزنه اين کارو ميکنم...من نميدونم چيکار کنم .....وافعا.... نميدونم
    + بهاره 
    باسلام دختر 3سال ونيمي دارم خيلي لجبازه ودر جمع پرخاشگري ميکنه مثلا اگر مهموني بريم براي برگشت صاحبخونه وخودمون سرسام ميگيريم از دادو بيداد وگريه بچه شصتش روهم موقع خواب ويا موقع بدخلقي ميخوره جديدا چون خيلي ازاين کار نهيش کردم شروع به ناخن جويدن کرده هر چه ميگذره تموم کارهاي بدي روکه ار انجامش ميترسم سلسله وار انجام ميده منم که عصبي ميشم بدجور کتکش ميزنم حتي توجمع ار نظر رشد جسمي مشکلي نداره اما چشمهاش استيگماته بانمره بالا 3عينکش رونميزنه ولي دايم پاي تي وي ولب تاپه
    + Mahnaz 

    با سلام دختري هستم 28 ساله سال پيش با آقايي آشنا شدم که از همسرش جدا شده بود وحضانت 2 فرزندش را به عهده گرفته.در طول اين يک سال رفتار بدي از او نديدم.در مورد ازدواج با او صحبت کردم از من خواست 2 سال به او مهلت دهم تا به قول خودش آماده ازدواج شود چون از نظر مالي شرايط خوبي ندارد.سوال من اين است آياازدواج کردن من با آقايي که مطلقه است وفرزند دارد کار اشتباهي است؟در ضمن خانواده ام از اين موضوع اصلا خبر ندارند
    + تارا 

    با سلام من خانمي هستم كه به مدت يكسال است ازدواج كردم همسرم بسيار مرد خوب خانواده دار و تحصيلكرده است از هر نظر از زندگيم خدا را شكر راضي هستم فقط مشكلي كه هست مادر همسرم پير است و همسرم فرزندآخر خانواده است و مادر ايشان با ما زندگي مي كند اوايل دخالت يا به نوعي اظهار نظر زياد ميكرد .ولي من تصميم گرفتم زياد با ايشان صحبت نكنم و كاري بهشون نداشته باشم و مسئله اي كه هست خيلي وابسته به پسرش هست و بچه هاي ديگر هيچ گونه مسئوليتي به عهده نگرفته اند .البته پسرش هم خيلي دوستش دارد و بسيار در خدمت مادرش است اين مسئله كه اول زندگيم هست و با مادرشوهرم بايد زندگي كنم ناراحتم ميكند همشميگم ثواب داره البته قبل از ازدواج شرايط را قبول كردم .لطفا راهكاري به من نشان دهيد چه جوري با اين مسئله كنار بيايم و اينكه ما نمي توانيم مسافرت و.. برويم
     <      1   2   3   4   5    >>    >