وبلاگ :
پايگاه اطلاع رساني مباشر
يادداشت :
سئوال 58 درگيري واختلاف يك زوج جوان
نظرات :
48
خصوصي ،
43
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
مريم
سوال:سلام...ضمن خسته نباشيدو خداقوت...دختري هستم 20ساله ودانشجو...حدود 5ماه با يک پسري که دوسته پسره دوست بابام بود و دوسال ازخودم بزرگتر بود تو مراسمي اشنا شدم وباهم دوستي کرديم .رابطمون خيلي خيلي عميق بود..بعد اين پسر باپدر و مادربزرگش اومدن خواستگاري اما شب خواستگاري پدر پسره جوري برخورد کرد که مامتوجه شديم اصلا راضي نيست و نميخواد دراينده ازپسرش حمايت کنه...بماند که اين وسط کسي که واسط بود خيلي دوبهم زني کرديعني از پسره پيش پدر ومادر من واز من پيش پدر اون بد منو ميگفتن...پدر ومادرم ميگفتن نه...پسره به درد زندگي نميخوره...پسره سالم نيست...پسري که با دوستي اومده باشه جلو و هيچي نداشته باشه مرد تو نميشه...پسري که نه سربازي رفته ...نه درسشو تمام کرده ..هم اينکه بچه طلاقه ...هم اينکه پدرش حمايتشو ازش سلب کرده...هم اينکه سيگار ميکشه و اهل نماز و روزه نيست تورابه قعر بدبختي ميکشه...من ميگفتم نه سني نداره..4يا5سال ديگه درست ميشه و صاحب همه چي ميشه...ديگه کلي با خانوادم بحث ميکردم ...و اونا ناراضي بودن تا اينکه يکي از پسره فاميلمون زنگ زدند برا خواستگاري...خانوادم خيلي راضي بودن و ميگفتن پسره خوبيه ....بابام ميگفت من بهت اطمينان ميدم که با اين خوشبخت ميشي...نميدونم شايد بخاطر اينکه من از عشقم دست بکشم اينطوري ميگفتن...مامانم کلي باهام حرف زد ...ميگفتم من دوستش ندارم...مامانم ميگفت دوست داشتن بعدازدواج بوجود مياد...ديگه خلاصه من به حرف پدر و مادرم گوش دادم درصورتي که دلم پيش عشقم و به اين اميد که فراموش کنم و مهر اين يکي بره تو دلم نشستم سر سفره عقد...ازدواج کردم با اون کسي که خانوادم گفتن...اما الان حدود دوماه ميگذره نه تنها عشقمو فراموش نکردم...بلکه هرروز به يادش ميفتم و گريه ميکنم و از شوهر خودم سرد شدم ..تمام رفتاراي عشقمو با شوهرم مقايسه ميکنم و مدام بهش ايراد ميگيرم...اصلا دوستش ندارم.کمک کنيد