• وبلاگ : پايگاه اطلاع رساني مباشر
  • يادداشت : سئوال 59 شكاكي زن نسبت به همسرش
  • نظرات : 29 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مرضيه 
    سلام 22 سالمه 9 ماهه با پسر خالم عقد هستم ولي تو اين 9 ماه يک روز خوش نديدم از اونجايي که من اولش راضي بودم و ميدونستم پسر خالم قبلن عاشق يکي ديگه بوده و بهش نرسيده و اون دختر ازدواج کرده. فکر کردم همه چي تموم شده و ديگه به گذشتش فکر نميکنه ولي تو اين مدت از رفتارش فهميدم من براش هيچ جذابيتي ندارم و بارها از عشق قديميش پيش من ميگفت اونم با اب و تاب که حسوديم ميشد همه چي رو تحمل کردم حتي هيچ وقت بهم زنگ نميزنه برام يه هديه کوچيک نخريده همه اينا رو تحمل کردم فقط بخاطر ابروم ولي ديگه بريدم نميدونم چيکار کنم از اونجايي که جدايي تو خانواده هامون معنا نداره نميدونم چيکار کنم تو اين 9 ماه بيکار بوده مدرکش سيکله ولي من دارم کارشناسي ميخونم خودم کار ميکنم و خرج تحصيلمو ميدم ديگه از نگاه هاي خانوادم خسته شدم اينقد کوچيک و خورد شدم که دوست دارم از همه چي و همه کس فرار کنم توي بد شرايطي هستم از طرفي خانوادم هم خيلي مقصر هستن چون موقع خاستگاري خيلي ساده از مسائل گذشتن . بارها خاستم باهاش حرف بزنم ببينم مشکل چيه چرا اين رفتارو باهام ميکنه ميگه من همين هستم درکم نميکنه خونمونم هم اوايل هفته اي يکي دو بار ميومد الان که ماهي يک بار به زور اونم من اصرار ميکنم بهش بي محلي هم گذاشتم جواب نداده الان دارم له شدنم رو ميبينم و تحمل اين زندگي برام خيلي سخت شده چون نه راه پيش دارم و نه راه اين که همه چي رو تمام کنم تو رو خدا اگه راهي هست بگيد