ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ بيگي 
با سلام وخسته نباشيد
من چند ماه است كه نامزد كرده ام و خداروشكر رابطه خوبي با خانواده شوهر دارم و تنها يك مطلب است كه كمي مرا مى ازارد.از انجايي كه من هيچ دوست صميمي ندارم سعي ميكنم رابطه صميمانه اي با خواهر شوهرم كه همسن خودم است و متاهل است برقرار كنم اما او امتناع ميكند.مثلابارها و بارها به اون تلفن زدم اما او هيچوقت بمن تلفن نميكند حتي حالم را بپرسد تا به او پيامكي ندهم هيچوقت بعنوان يك يادبود ساده هم بمن پيامك نميدهد از او خواستم باهم بيرون برويم اما نيامد يا مثلا قصد داشت به اتليه برود و عكس بندازد گفت قصد خريد لباس دارد از انجا كه وضع مالي جالبي ندارد تعداد زيادي از لباسهايم را به او قرض دادم تا عكس بگيرد اما او بدون حتي يك تشكر همه را به شوهرم پس داد و گفت لازم ندارد.وقتي به خانه مادر شوهرم ميروم و او هم انجاست مرا محل نميكند و خودش را به كارهاي ديگر سرگرم ميكند يا ساعتها در اتاقي تلفني با دوستانش حرف ميزند هميشه تمام تفريحاتش و خريد هايش را با دوستش كه او هم متاهل است انجام ميدهد و فقط براي من تعريف ميكند اما من هربار به او پيشنهاد ميدهم كه فلان جا ميخواهم بروم اگر مايل است بيايد.تنها يكبار با او و شوهرش و شوهر من به قصد خريد بيرون رفتيم كه دائم سعي داشت از ما دوري كند و دو نفري به مغازه ها ميرفتند و در هيچ مغازه اي همراه ما نبودند انگار غريبه بوديم .در اين چند ماه كوچكترين محبتي از جانب او نديدم و بارها به او محبت كردم شوهرم ميگويد وقتي ميبيني او بتو اهميت نميدهد خودت را كوچك نكن نميدانم چه بايد بكنم لطفا راهنماييم كنيد.اين را هم قيد كنم كه خانواده من از نظر مالي و محل زندگي از خانواده همسرم و خواهرش در جايگاه بسيار بالاتري هست و همچنين سطح فرهنگي بسيار متفاوتي داريم و همچنين شوهر ايشان در خانواده بي بند و باري رشد يافته و از نظر سطح ادب و سواد بسيار ضعيف هستند كه بحث راجع به اين موضوعات در اينجا نميگنجد.با تشكر از راهنماييتان[خانم 24ساله]