درب کنسرو بازکن برقی

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ زيبا 
سلام لطفا بهم کمک کنيد
من يک سال ودو ماه است که ازدواج کردم و شوهرم تنها بسر خانواده شان است و مادر وپدرش به او خيلي وابسته هستند. آنها هر وقت و بي وقت انتظار دارند که شوهرم با آنها باشد. شايد باور نکنيد اما وقتي مهماني دارند اگر اشوهرم نباشد مادرشوهرم باوجود دخترش نميتواند کارها را هماهنگ کند. تابستان هر جمعه بايد در باغ آنها باشيم. و من هم اژ اينکه به يک جاي تکراري کل تابستان رو بروم عذاب ميکشم و شوهرم توانايي نه گفتن را به آنها ندارد تو رو خدا کمکم کنيد ديگه نميتونم تحمل کنم.
+ الهام 
شوهرم از خواهرش ميترسد واز من در مقابل تعنه هاي انها حمايت نميتواند بکند حتي خودش هم قاطي انها ميشود ومرا مسخره ميکند تو رو خدا راهي به من نشان دهيد

+ بيگي 
با سلام ؛با خواهرشوهري كه فخر فروشي ميكند و با وجود محبت هاي زياد من باز هم محلم نميدهد چه بايد بكنم؟
متشكرم
+ بيگي 
با سلام وخسته نباشيد
من چند ماه است كه نامزد كرده ام و خداروشكر رابطه خوبي با خانواده شوهر دارم و تنها يك مطلب است كه كمي مرا مى ازارد.از انجايي كه من هيچ دوست صميمي ندارم سعي ميكنم رابطه صميمانه اي با خواهر شوهرم كه همسن خودم است و متاهل است برقرار كنم اما او امتناع ميكند.مثلابارها و بارها به اون تلفن زدم اما او هيچوقت بمن تلفن نميكند حتي حالم را بپرسد تا به او پيامكي ندهم هيچوقت بعنوان يك يادبود ساده هم بمن پيامك نميدهد از او خواستم باهم بيرون برويم اما نيامد يا مثلا قصد داشت به اتليه برود و عكس بندازد گفت قصد خريد لباس دارد از انجا كه وضع مالي جالبي ندارد تعداد زيادي از لباسهايم را به او قرض دادم تا عكس بگيرد اما او بدون حتي يك تشكر همه را به شوهرم پس داد و گفت لازم ندارد.وقتي به خانه مادر شوهرم ميروم و او هم انجاست مرا محل نميكند و خودش را به كارهاي ديگر سرگرم ميكند يا ساعتها در اتاقي تلفني با دوستانش حرف ميزند هميشه تمام تفريحاتش و خريد هايش را با دوستش كه او هم متاهل است انجام ميدهد و فقط براي من تعريف ميكند اما من هربار به او پيشنهاد ميدهم كه فلان جا ميخواهم بروم اگر مايل است بيايد.تنها يكبار با او و شوهرش و شوهر من به قصد خريد بيرون رفتيم كه دائم سعي داشت از ما دوري كند و دو نفري به مغازه ها ميرفتند و در هيچ مغازه اي همراه ما نبودند انگار غريبه بوديم .در اين چند ماه كوچكترين محبتي از جانب او نديدم و بارها به او محبت كردم شوهرم ميگويد وقتي ميبيني او بتو اهميت نميدهد خودت را كوچك نكن نميدانم چه بايد بكنم لطفا راهنماييم كنيد.اين را هم قيد كنم كه خانواده من از نظر مالي و محل زندگي از خانواده همسرم و خواهرش در جايگاه بسيار بالاتري هست و همچنين سطح فرهنگي بسيار متفاوتي داريم و همچنين شوهر ايشان در خانواده بي بند و باري رشد يافته و از نظر سطح ادب و سواد بسيار ضعيف هستند كه بحث راجع به اين موضوعات در اينجا نميگنجد.با تشكر از راهنماييتان[خانم 24ساله]
+ حيدريان 

با سلام وخسته نباشيد

من 1 ساله ازدواج کردم . هر بحثي که بين من و شوهرم پيش مي ايد بسيار مرا افسرده و مضطرب مي کند . خيلي از ايندم مي ترسم.ما همديگه رو خيلي دوست داريم ولي نميدونم چرا اين همه بحث بايد بينمون پيش بيايد.احساس ميکنم طپش قلب گرفتم . فشار سنگيني رومه .گاهي بحث هامون خيلي پيش پا افتاده و مسخرست. اين بحثا باعث ميشه عشق و علاقه کم بشه خيلي نگرانم خيلي .اخيرا دعواي شديدي بينمون اتفاق افتاد و شوهرم براي بار اول به من فحش داد اصلا باور نميکردم اين حرفو بزنه منم با گريه و زاري زنگ زدم برادرم بياد دنبالم چون هر چي بهش گفتم چرا با من اينطوري حرف زدي فايده اي نداشت و نميشد با حرف به دعوا خاتمه داد . وقتي زنگ زدم به برادرم همسرم اومد و عذرخواهي کرد و چون من خيلي ناراحت و عصبي بودم نپذيرفتم و دعوا ادامه يافت مادر و برادرم اشتيمون دادند . ميدونم اشتباه کردم به اونها گفتم ولي خيلي ناراحت بودم.از اين دعوا چند روزي ميگذره با هم اشتي کرديم ولي شور و هيجان سابقو نداريم و با بي حالي با هم حرف ميزنيم . خنده هي مصنوعي و...دوست ندارم ديگه از اين مشکلات ايجاد بشه . دوست دارم همه چي خوب باشه .اعصابم ضعيف شده . بايد چه کار کنم وقتي با حرف حل نميشه.کمک کنيد لطفا....ممنون